امروز


امروز دیرتر رفتم سرجلسه امتحان


خیلی حاام بد بود اصلا نمیتونستم


وقتی رسیدم امتحان داشت شروع میشد


اون ندید که من اومدم


بعداز امتحان نمیخاستم ببینتم


واسه همین زود اومدم بیرون ازشانس بدم قراربود مامانم نره و دم در منتظرم بمونه تا امتحان تموم بشه


وقتی اومدم مامانم نبود کاری واسشون پیش اومده بود


منم همین که دیدم اونم داره میاد سمت در


واسه اینکه نبینتم زود رفتم سمت آبخوری


تو آینه یه نگاه به صورتم کردم دیدم چشمام قرمزه و گود افتاده


برگشتم که ببینم اون رفته یا نه


که دیدم سرگردونه و انگار داره دنبال کسی میگرده


اصلا سمت دوستاش نمیرفت


من خوش خیال هه گفتم شاید داره دنبال من میگرده


و واقعا هم احساس میکنم همینطور بود


میخاستم خیلی بی سر و صدا از اونجا دور بشم


که یهو نگاش افتاد به نگاهم


سرمو برنگردوندم


فقط دیدم که برای ثانیه ای بهم نگاه میکردیم


که اون واسه اینکه مثلا غرورش زیر سوال نره چشماشو برگردوند و سریع از اون محل دور شد


منم رفتم


بعد دیدم که بین این همه شلوغی نشسته کنار آلاچیق و تو یه فکردیگس


خدارو چ دیدی شاید اونم مثل من درگیر فکر بوده


تو این حال و هوا بودم که مدیر جان:/ اومد صدامون کرد که همه یک طرف حیاط جمع بشیم


میخاست حرف بزنه


شاید اتفاقی ولی ما کنار هم وایساده بودیم


هووووف دیگه هیچی نفهمیدم فقط اومدم خونه


شاید به جایی رسیدم که دیگه نمیخام ببینمش


حالم اصلا خوش نیست چشمام درد میکنه




[ بازدید : 168 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ پنجشنبه 14 دی 1396 ] [ 15:28 ] [ Tina ]
نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر