لعنتی


بعضی وقتا دوستت دارم بعضی وقتا ازت متنفرم ولی هر روز دلتنگتم


@Timarestan


[ بازدید : 223 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 20 خرداد 1398 ] [ 18:42 ] [ Tina ]

باید رهاکرد گاهی


گاهی باید ؛
رها کرد، باید نخواست، باید نداشت،باید گریخت!
از انتظار هایی که آدم را پیر ، و دردهایی که
آدم را شکسته می کنند...

نرگس صرافیان طوفان


@Timarestan


[ بازدید : 223 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 20 خرداد 1398 ] [ 18:40 ] [ Tina ]

سنگدل


[ Photo ]

کَسی که سَنگدلِ شاید

یه روزی مِهرَبون بوده

@Timarestan


[ بازدید : 219 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 20 خرداد 1398 ] [ 18:38 ] [ Tina ]

خبر


خبر بد: زندگی هر روز داره سخت‌تر میشه.
خبر خوب: ما هر روز داریم بی‌خیال‌تر میشیم!




morriiii
Natali @Kafiha


[ بازدید : 229 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 20 خرداد 1398 ] [ 11:59 ] [ Tina ]

سقوط


تمامِ آدمهايى كه از ارتفاع ميترسند،
يك روز
يك جا
يك لحظه
داشتند سقوط ميكردند و
دستشان را به اميدِ گرفته شدن دراز كردند
اما نبوده دستى
نبوده تكيه گاهى
و طورى با سر زمين خوردند،
كه حالا از يك پله ى نيم مترى هم ترس دارند!
هواى اين آدمها را بايد داشت
اگر دستشان را نميگيريد،
هُلشان هم ندهيد!
#علي_قاضي_نظام

@AliGhazinezaam


[ بازدید : 243 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ يکشنبه 19 خرداد 1398 ] [ 20:14 ] [ Tina ]

غرور


غرور من اینجاست!تنها نمیمانم😏


[ بازدید : 219 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 17 خرداد 1398 ] [ 19:50 ] [ Tina ]


سرگرمِ سرابی دور ؛ در جبرِ جهان مجبور


[ بازدید : 216 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 17 خرداد 1398 ] [ 13:52 ] [ Tina ]

التماس دعا


یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را


یکبار به نام من محتاج بینداز


شاید همان دانه تسبیح دعایت


یکباره بیفتد به دریای اجابت...



ا ل ت م ا س د ع ا

ت ک :)




[ بازدید : 228 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 8 خرداد 1398 ] [ 9:58 ] [ Tina ]

تولدمه


و به رسم عادت تولدم مبارک:)


بهاری که هفتمین روز از خردادش سهم من است...


[ بازدید : 248 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ سه شنبه 7 خرداد 1398 ] [ 18:27 ] [ Tina ]


داستان گریه آور، تلخ و خواندنی (قرار)😔

#حتما بخوانید ارزش خوندن داره🙏

نشسته بودم رو نیمکت پارک،
کلاغ ها رو میشمردم تا بیاید. سنگ می انداختم بهشان
می پریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمی گشتند، جلوم رژه می رفتند
ساعت از وقت قرار گذشت،نیامد
نگران، کلافه، عصبی شدم.شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده داشت می پژمرد
طاقتم طاق شد
از جام بلند شدم ناراحتیم رو خالی کردم سر کلاغ ها
گل ها را هم انداختم زمین، پاسارش کردم. گند زدم بهش، گل برگهاش کنده، پخش،لهیده شد
بعد، یقه ی پالتوم را دادم بالا، دست هام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم
نرسیده به در پارک،صداش از پشت سر آمد صدای تند قدم هایش و صدای نفس نفس هایش هم
برنگشتم به روش، حتی برای دعوا،مرافعه، قهر
از در خارج شدم خیابان رو به دو گذشتم هنوز داشت پشتم می آمد
صدای پاشنه ی چکمه هاش را میشنیدم می دوید صدام میکرد
آن طرف خیابان،ایستادم جلو ماشین هنوز پشتم بهش بود
کلید انداختم در را باز کنم،بنشینم، بروم برای همیشه
باز کرده نکرده،صدای بووق_ترمزی شدید و فریاد-ناله ای کوتاه ریخت تو گوشهام- تو جانم
تندی برگشتم،دیدمش،پخش خیابان شده بود
به روو افتاده بود جلو ماشینی که بهش زده بود و راننده اش داشت توو سرخودش میزد
سرش خورده بود روآسفالت، پکیده بود و خون، راه کشیده بود می رفت سمت جوی کنار خیابان
ترس خورده- هول دویدم طرفش بالا سرش ایستادم مبهوت، گیج، منگ، هاج و واج نگاش کردم
توو دست چپش بسته ی کوچکی بود کادو پیچ محکم چسپیده بودش
نگام رفت ماند روو آستین مانتوش که بالا شده، ساعتش پیدا بود، چهار و پنج دقیقه ،نگام برگشت ساعت خودم را سکیدچهار و چهل و پنج دقیقه!
گیج- درب و داغان نگا ساعت راننده ی بخت برگشته کردم
عدل چهار و پنج دقیقه بود!!

┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄

🆔 ➣ •÷• @delamgerefte98 •÷•


[ بازدید : 236 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ جمعه 27 ارديبهشت 1398 ] [ 18:09 ] [ Tina ]